دکترین نظامى آمريكا

نزديك به 10 سال پيش بخش‏هايى از يك سند مهم توسط روزنامه‏ى نيويورك تايمز انتشار يافت و مطابق معمول نه در تلويزيون پر بيننده انعكاس يافت و نه در راديوهاى پرشنونده ، و نه در روزنامه‏هاى پرخواننده .
اين سند زير نظر مستقيم پال ولفوويتز، طراح استراتژى‏هاى پنتاگون در دولت ريگان و بوش اول و معاون كنونى وزارت جنگ آمريكا ، تهيه شده بود . سند هنگامى به روزنامه‏ى نيويورك تايمز درز پيدا كرد كه حدود يك سال از جنگ خليج فارس مى‏گذشت و شوروى ، تازه از هم فروپاشيده بود . ديرى نگذشت كه مقاله‏ى معروف ساموئل هانتينگتون با عنوان «جنگ تمدن‏ها» در مجله‏ى امور خارجى انتشار يافت و مدت كوتاهى بعد شاگرد او فرانسيس فوكوياما كتاب معروف خود با عنوان پايان تاريخ را عرضه داشت . به اين ترتيب ، غرور قدرت ، عارضه‏اى كه سال‏ها پيش ويليام فولبرايت صحبتش را كرده بود ، اكنون با تمام قوا و بى‏هيچ احساس شرمى به نمايش گذاشته مى‏شد.
تقريبا به طور همزمان با بيرون آمدن اين سند جورج بوش اول ، روز 6 مارس 1992 كنگره‏ى آمريكا كه يادآور نطق معروف جورج بوش دوم در نشست مشترك سنا و مجلس نمايندگان در 20 سپتامبر 2001 است ، خطابه‏ى معروفى ايراد كرد كه ضمن آن سياست جديد « نظم نوين جهانى» را اعلام داشت .
علت اين كه از نطق رئيس جمهور آمريكا، مقاله‏ى ساموئل هانتينگتون و كتاب فوكوياما توسط دستگاه‏هاى ارتباط جمعى ، مراكز دانشگاهى و «مخازن فكرى » استقبال مى‏شود و ضرورت جا افتادن ايده‏هاى آن در ذهن مردم آمريكا اهميت حياتى مى‏يابد، اين است كه اين نطق و آن نوشته‏ها ، توجيه نظرى برنامه‏هاى نظامى ، سياسى و امنيتى ايت كه آمريكا قرار است در سال‏هاى بعد در سطح جهان پياده كند و مردم آمريكا بايد از لحاظ فكرى براى پياده شدن چنين برنامه‏اى آماده شوند .
سند پنتاگون ضمن توجيه نظرى از واقعيت «نظم نوين جهانى » و نقشه‏هاى آمريكا براى آينده‏ى جهان پرده برمى‏دارد و از اين رو ، تحليل آن هم از لحاظ نظرى اهميتى فوق‏العاده دارد و هم به ما كمك مى‏كند تا زمينه‏هاى تاريخ آنچه را در مى‏يابيم كه امروز در افغانستان و كل جهان اسلام روى مى‏دهد.
به قول خبرنگار روزنامه‏ى نيويورك تايمز « اين سند ، بيانى مشروع در توجيه برنامه‏ى نظامى - تسليحاتى آمريكا در 5 سال آينده با هزينه‏ى 1/2 تريليون دلار است . چنين برنامه‏ى نظامى به طور ضمنى بيانگر آن است كه آمريكا چنان ترتيبات امنيتى در جهان برقرار خواهد كرد كه از قدرت‏گيرى نظامی ژاپن و آلمان و بخصوص از اتمى شدن اين دو كشور در آينده جلوگيرى خواهد كرد .»
اين سند ضمن توجيه سياست نظامى آمريكا و نيروى اتمى آن اضافه مى‏كند : « نيروى اتمى ما به منزله‏ى مانعى سهمگين در مقابله با امكان تجديد حيات و يا تهديد پيش‏بينى ناپذير جهانى و همچنين عليه يك نيروى ثالث در صورت استفاده از نيروى اتمى به كار گرفته خواهد شد .
مهم‏تر از همه ، اين است كه اين سند به طور مشخص چنين احساسى را به وجود مى‏آورد كه « نظم نوين جهانى » در نهايت بايد توسط آمريكا تعيين شود و آمريكا بايد چنان موقعيتى داشته باشد كه در صورت نبود اتحاد ، بتواند مستقلا وارد عمل شود .
1. برخلاف تصور شايع ، هدفه كينه‏ورزى و جنگ‏طلبى آمريكا فقط كشورهاى كوچكى چون عراق ، ايران ، سوريه ، ليبى ، كره شمالى و سودان نيست .
2. تهديد مستقيم و بى پرده‏ى اين كشورهاى ضعيف و يا حمله به كشور عراق يا افغانستان ، اهداف اقتصادى ، جغرافيايى و سياسى مشخص دارد (منابع نفت ، مسير امن لوله‏هاى نفت و گاز و يا برقرارى پايگاه نظامى براى تسلط بركشورهاى ديگر و به نوعى ميدان آزمايش سياست جديد آمريكاست .
3. پيام غير مستقيم سند ، بى‏ترديد متوجه رقباى احتمالى چون چين ، روسيه ، آلمان و ژاپن و اروپاى متحد است ؛به اين معنا كه آمريكا مطلقا رقيب نظامى ديگرى را نه تنها نمى‏پذيرد ؛ بلكه كوشش دارد به همه اطمينان دهد كه تا آينده‏اى پيش بينى‏پذیر ، هيچ كشورى حتى تصور چنين رقابتى را نبايد در سر بپروراند .
4. آمركا نه تنها هيچ رقيبى را كه قدرت نظامى‏اش به پاى او برسد تحمل نخواهد كرد ؛ بلكه برترى او بايد چنان سهمگين باشد كه در صورت نبود اتحاد يا ائتلاف با ديگران بتواند مستقلا براى سركوب هر كشورى اقدام كند .»
5. نكته‏ى با اهميت ديگر كه مخبر نيويورك تايمز در ابتداى مقاله به آن اشاره دارد اين است كه « آمريكا با تمركز و تأكيد بر تسلط خيرخواهانه‏ى خود ، به آشكارترين شكلى كه تا به امروز ديده شده است ، « اشتراك مساعى جهانى » برای حفظ صلح در جهان را كه بعد از جنگ جهانى دوم با تشكيل سازمان ملل متحد تبلور يافت به كنار مى‏زند و آن را بى‏اعتبار مى‏سازد . به عبارت ديگر ، گر چه آمريكا بعد از جنگ جهانى دوم ، خود از بنيان‏گذاران سازمان ملل متحد بود و در چند دهه‏ى اول به دليل تسلط كامل بر آن به عنوان ابزارى مفيد براى پياده‏كردن برنامه‏هايش عليه « خطر كمونيسم » از آن استفاده كرد ؛اما اكنون كه اقدامات اين كشور در سطح جهان مغاير با ابتدايى‏ترين موازين حقوق بين‏المللى و حقوق بشر است و در بسيارى از رأى‏گيرى‏هاى اجلاس عمومى اين سازمان و حتى در رأى‏گيرى‏هاى شوراى امنيت سازمان ملل در اقليت مطلق قرار دارد ، ديگر خود را ملزم نمى‏بيند كه به اين نهاد بين‏المللى و قطعنامه‏هاى آن تن دردهد و يك تنه دست به جنگ و اقدامات ديگر مى‏زند . سازمان ملل اگر بر خواست آمريكا ، مثل حمله به عراق گردن نهاد ، چه بهتر و اگر چنين نكرد به هيچ رو براى آمريكا اهميتى نخواهد داشت. چنان كه ديديم ، على‏رغم مخالفت‏هاى جهانيبه افغانستان حمله نظامى كرد.
طرح‏هاى اين سند به چند بخش تقسيم مى‏شود . در هر يك از اين بخش‏ها موضع‏گيرى سياسى - نظامى آمريكا در خصوص يك منطقه از جهان بررسى مى‏شود . در مقدمه‏ى سند مى‏خوانيم :
« هدف اول عبارت از پيشگيرى از ظهور رقيبى جديد است كه قادر به ايجاد تهديدى از نوع تهديد قبلى شوروى ، چه در سرزمين قبلى شوروى و چه در جاهاى ديگر دنيا باشد . »
سپس سند شروع به تشريح كردن اين استراتژى و وجوه خاص آن مى‏كند.
اين كار مستلزم كوشش براى جلوگيرى از ظهور نيروى متخاصم و مخالف با آمريكا در تسلط بر يك منطقه است كه مى‏تواند با استفاده از منابعى كه در اختيار دارد به قدرتى جهانى تبديل شود . اين مناطق عبارتند از اروپاى غربى ، آسياى شرقى ، سرزمين شوروى سابق و جنوب غربى آسيا.
بى ترديد در اين بخش اشاره‏اى ضمنى ، متوجه آلمان ، چين ، ژاپن ، روسيه و اروپاى متحد است . در جنوب غربى آسيا تنها كشورهايى كه مى‏توانند عرض اندام كنند و به منزله‏ى قدرتى در منطقه باشند ايران و عراق‏اند؛ در حالى كه سرورى و سيادت كامل اين منطقه بايد در اختيار اسرائيل گذاشته شود .
1. ايالات متحده بايد رهبرى لازم براى برقرارى و محافظت از چنان «نظم نوين جهانى » داشته باشد كه بتواند به رقباى بالقوه بفهماند كه هوس دنبال كردن نقشى بزرگ‏تر يا موضعى تهاجمى‏تر از دفاع منافع مشروع خود در سر نپرورانند .
در واقع ، آمريكا بر آن است كه در عين دادن سهمى به شركاى كوچك‏تر كه آن را « منافع مشروع » آنها مى‏نامد ، چه به زبان سياسى در پشت درهاى بسته و چه از طريق عمل مستقيم و نشان دادن قدرت نظامى به آنها بفهماند كه نبايد پا را از «منافع مشروع » خود فراتر گذارند . الته اين «منافع مشروع » و سهم‏بندى جهان را نيز آمريكا تعيين خواهد كرد .
2. در موارد غيردفاعى ، آمريكا بايد به اندازه‏ى كافى منافع كشورهاى پيشرفته را مدنظر داشته باشد تا بتواند آنها را از رويارويى با رهبرى آمريكا و هوس برانداختن نظم سياسى - نظامى برقرار شده ، منصرف كند .
3. آمريكا بايد وسايل و ابزار لازم را براى مقابله و دفع رقباى بالقوه حتى اگر بخواهند هوس به وجود آوردن نقش بزرگ‏تر ، چه منطقه‏اى و چه جهانى ، در سر بپروراند داشته باشد ؛ به عبارت ديگر ، هدف اصلى تسلط بلامنازع آمريكا برمنافع مواد خام و كار ارزان و بازارهاى جهان است و آمريكا از آن رو به كشورهايى چون آلمان ، ژاپن ، فرانسه ، و انگليس « سهم مشروع »شان را مى‏دهد كه هوس به چالش كشاندن « نظم نوين جهانى » با سرورى و رهبرى كامل نظامى ، اقتصادى ، سياسى و فرهنگى آمريكا را به خود راه ندهند .
سند فوق ، پس از بيان صريح و بى پرده‏ى اهداف دراز مدت ، راهبردى و استراتژيك آمريكا، راه رسيدن به اين اهداف را چنين بيان مى‏كند :
« براى رسيدن به اهداف فوق ، تجديد حيات قدرت نظامى مؤثر ضرورى است ؛ چرا كه وچود چنين قدرتى به طور ضمنى به رقباى بالقوه خواهد فهماند كه حتى اميد آن را نخواهند داشت كه به آسانى و به سرعت بتوانند به موضعى برتر در سطح جهانى دست يابند .»
در واقع ، آشكارتر از اين نمى‏توان بيان كرد كه سيادت آمريكا بر جهان از طريق « تجديد حيات قدرت نظامى مؤثر و برتر» يعنى زرادخانه‏اى مركب از هزاران بمب مسلح به كلاهك‏هاى اتمى ، هيدروژنى ، شيميايى ، بيلوژيك ، و با استفاده از آخرين دستاوردهاى علمى - فنى ، همراه با صدها پايگاه نظامى در سراسر جهان و بستن پيمان‏هاى نظامى دو جانبه و چند جانبه با ده كشور و تقسيم جهان به مناطق پنجگانه زير نظر فرماندهان نظامى منصوب شده از سوى پنتاگون و ايجاد رعب و وحشت و ترس در قلب مردم و رهبران همه‏ى كشورها برقرار خواهد شد تا به رقبا فهمانده شود كه حتى اميد آن را نخواهد داشت به موضعى برتر دست
يباند . علاوه بر سند فوق ، مرورى بر مقاله‏ى خانم كندوليزا رايس ، مشاور امنيتى دولت بوش ، در زمان انتخابات رياست جمهورى آمريكا در ژانويه 2000 در مجله‏ى فارين افيرز نشان مى‏دهد كه سياست نظامى‏گرى آمريكا ماه‏ها قبل از حادثه‏ى 11 سپتامبر تدوين و اتخاذ شده بود و صرفا منتظر دستاويزى بودند كه آن را به مرحله‏ى اجرا درآورند . خانم رايس با تكيه بر منافع ملى آمريكا اولويت‏هاى سياست خارجى آمريكا را به شرح زير پيشنهاد مى‏كند :
1.اطمينان از اين كه نيروى نظامى آمريكا مى‏تواند مانع از جنگ گردد، قدرت خود را به معرض نمايش گذارد و در صورت لزوم براى دفاع از منافع ملى خود وارد عمل شود .
2. ارتقاى سطح رشد اقتصادى و فضاى باز سياسى از طريق گسترش حلقه‏ى تجارت آزاد و سيستم پولى بين‏المللى با ثبات در ميان كسانى كه به اين اصول پايبندند. از جمله ، نيمكره‏ى غربى تاكنون بارها به عنوان جزئى حياتى از منافع ملى آمريكا ناديده گرفته شده است .
3. تهديد روابط دوستانه و مستحك با هم‏پيمانانى كه ارزش‏هاى مشتركى با آمريكا دارند و در نتيجه ، مى‏توانند در ارتقاى صلح ، سعادت و آزادى با ما همكارى كنند .
4. به كار گرفتن توان آمريكا براى ايجاد روابط مستحكم و منسجم با قدرت‏هاى بزرگ جهان بخصوص روسيه و چين كه مى‏توانند ساختار بين‏المللى جهان را تحت تأثير قرار دهند .
5. مقابله‏ى جدى به تهديدات رژيم‏هاى ياغى و قدرت‏هاى سركش كه بيش از پيش به شكل عامل بالقوه‏ى تروريسم درآمده‏اند و به ساخت و توليد سلاح‏هاى كشتار جمعى مى‏پردازند.
لذا با پيش زمينه‏هاى موجود در جامعه‏ى آمريكا بود كه بلافاصله بعد از 11 سپتامبر دولت جورج بوش سياستى را اعلام و دنبال كرد كه ويژگى‏هاى خاصى دارد و با سياست‏هاى نظامى‏گرى قبلى آمريكا متفاوت و بعضا متضاد است .